ممنونم ازت خدا.....
و اما بهشت زیر پای مادران است....
از اواسط ماه مبارک بود که تغیراتی رو درون خودم حس میکردم تغیراتی که هم خوشایند
بود برام هم یه کوچولو اذیت کننده.افزایش دمای بدن، تنگی نفس، دل دردای وقتو بی وقت
کمردرد، بی میل شدن به قرمه سبزی البته از جاریم هم بدم اومده بود که خیلی عجیب
نیست...هر روز از محل کارم میرفتم تو اینترنت و علائم بارداری رو میخوندم بعضی علائم
رو من داشتم ولی به سفارش دکتر زنان تا زمان پریود باید دست رو دلم میزاشتم
جوگیر شده بودم هر شب پیاده روی میرفتم آخه ماه رمضون با دهن روزه، پیاده روی چه
کمکی به فرزند احتمالی من میکرد نمیدونم...
از زمان پریودم که البته سیکل تقریبا منظمی داشت 2روز میگذشت و من فقط دردای
اونو داشتم از خودش خبری نبود.شبای قدر رو با درد گذروندم ولی تواون شبا دعای مخصوصم
برا کسایی بود که نی نی نداشتن.دیگه طاقت نداشتم در تاریخ4/5/93 رفتم آزمایش خون
نمیدونید با اقام چه لحظات پر استرسی رو میگذروندیم.ساعت4 ازمایش دادم قرار بود
ساعت5ونیم جوابو بهم بده.دل تو دلم نبود مدام سرکار با خودم فکر میکردم ک اگه حامله
نباشم چی؟؟؟یعنی کیست دارم؟؟؟یعنی مامانم درست میگفت و من نازا بودم؟؟
تماس گرفتم آزمایشگاه و خانم گفت جواب مثبته.....نمیدونستم چه جور شکرگذارش باشم
اشک تو چشام جمع شده بود ولی جلو همکارم کاری ازم برنمیامد...
الان که دارم این پستو میزارم باز اشک تو چشام جمع شده...من رایحه بهشتو درک کردم
خداوند فرشته ای رو در وجودم قرار داده که هر روز بیشتر حسش میکنم.....
ممنونم ازت خدا.......