سلام غنچه من...
سلام غنچه مامان و دوستای مهربون...
عزیزدل مامان این روزا سخت در حال بزرگ شدنه دل دردام1کوچولو بیشتر
شده و کمرم هم گهگداری درد میکنه.عصر جمعه خاستگاری خالت بود مامانی
کلی شما اذیت شدی اخه مامانی اصلا استراحت نکرد و در حال جنب و جوش
بود ولی کلی خوش گذشت.مهمونا از راه رفتنم فهمیده بودم که باردارم.واقعا
بد راه میرم نمیدونم چرا.شب که مهمونی تمام شد دل درد و کمر درد من
شروع شد ولی به روی خودم نیامد آخه نی نیم حق داشت من اذیتش کرده
بودم...
مامانم که برگه سونو نمیده که بزارم تو وب تا بماند برا یادگار.عاشق نی نیمه
امشب حتما میرم دکتر.نگران شدم اخه بعد صدای قلب فرشتمو هم نشنیدم
تاحالا...دلم پر میزنه برای شنیدن صدای زندگی بخش قلبش.الهی مامان قربون
چشای ریزش بره.راستی چند شب پیش رفتم پیش دایی بابایی.زن دایی
حامله است 12کیلو وزن کم کرده طی3ماه اول بارداریش.بنده خدا لاغر هم
بود اصلا عین میت متحرک شده بود.ویار هم ویارای قدیم اخه بنده خدا از پا
افتاده بود.تو دلم به نی نی نازم افتخار میکردم که مامانشو اذیت نمیکنه زیاد.
راستی1ابتکار جدید زدم بجای نی نیم با همه به صورت نامفهوم حرف میزنم
همه عاشقش دن با اینکه میدونن که اون حرف نمیزنه قربون صداش برم
مامان طلا امیدوارم امام زمان نگهدارت باشه....