دوران بی خبری....
همیشه مادرشدن برام عین 1نیاز بود که دوس داشتم هر وقت که واقعا احساسش کردم
بهش فکر کنم و به قول دوستم برم تو خطش...
یه مدت بود که نی نی میدیدم ضعف میکردم و دوس داشتم منم1دونه واسه خودم داشته
باشم...
مامانم که به بنده لطف زیاد دارن مدام دم گوشم تکرار میکرد که بنده نازا هستم باورتون
میشه حتی پیش مادرشوهرم هم امد و ایشونو هم تحریک میکردن که به من بدبخت گیر
بدن شاید بنده سر عقل بیام....
ماه مبارک رمضان شروع شد و من مشتاقانه روزه میگرفتم از طرف دیگه به دکتر زنان
مراجعه کردم تا مقدمات بارداری سالم رو برا خودم فراهم کنم...
از خدا پنهون نیست از شما هم نباشه توهم حاملگی هم زده بودم تو هفته دوم ماه رمضان
آزمایش خون رفتم جووواب منفی بود یکم دلم شکست ولی من پروتر از این حرفام که
ناامید بشم....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی